هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند.
و همچنین مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم.
هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است و باید هم چنین باشد.
چرا که مرگ بهترین ابتکار زندگی است او مامور تغییر آن است.
او افراد قدیمی را از صحنه پاک می کند تا راهی برای افراد جدید باز شود.
در حال حاضر فرد جدید شما هستید٬ البته نه خیلی دور از زمان حال٬ شما به آن فرد قدیمی تبدیل شده و می بایست که از صحنه پاک شوید.
متاسفم که انقدر دراماتیک صحبت کردم. اما این یک واقعیت است.
زمان شما محدود است٬ پس سعی نکنید زندگی فرد دیگری را انجام دهید.
به دام عقاید متعصبانه نیافتید چرا که زندگی کردن با نتایج عقاید دیگران است.
نگذارید صدای ناهنجار نظرات دیگران صدای شما را از بین ببرد و مهم تر از هر چیز دیگری٬ شجاعت آن را داشته باشید که دنبال آن چیزی که قلب و بینش تان می گوید بروید.
آنها یک جورایی همیشه می دانند که شما به دنبال چه چیزی هستید.
همه ی چیزهای دیگر در درجه دوم قرار دارند...
چقدر عجیبه : تا وقتی مریض نباشی کسی برات گل نمیاره و تا فریاد نزنی کسی به سویت باز نمیگرده تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد و تا وقتی که نمیری کسی تو رو نمیبخشه
امشب در سر شوری دارم امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم رازی باشد با ستارگانم
امشب یکسر شور و شوقم از این عالم گوئی دورم
از شادی پرگیرم که رسم به فلک سرود هستی خوانم در بر هور ملک
در آسمانها غوغا فکنم سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یکسر شوق شورم از این عالم گوئی دورم
با ماه پروین سخنی گویم و ز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها جان یابم زین شبها
ماه و زهره را به طرب آرم وز خود بی خبرم زشعف دارم
نغمه ای بر لب ها نغمه ای بر لبها
Love مخفف عبارات
Lake of sorrow (درياچه ي غم)
Ocean of tears (اقيانوس اشك)
Valley of death (دره مرگ)
End of life (آخر زندگي)!
آدما از جنس برگند
گاهی سبزند
گاهی پاییزن و زردند
زمستون دیده نمیشن
تابستون سایبون سبزند
آدما خیلی قشنگن
حیف که هر لحظه یه رنگند..
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه ، شاید بی غــرور
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم ، نه کودکم ، بلکه پر از احساســـم …
زحمت دارد .... آدم بودن را میگویم
این را می شود از مترسک ها آموخت
آنها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند....
ای سنجاقک پس چه شد عاقبت زندگی زیبایت؟
بال پروازت؟
یادت هست؟
_آری آری یادم هست
هنوز هم حرف من همان است
زندگی زیباست گر سعی کنی آن را حس کنی
پس بخند به دنیا و بی رحمی هایش
_پس پس بال هایت چه سنجاقک؟
بی بال هم گویی زیباست زندگی؟
_شاید دنیای من بی بال محدود شود
اما هنوز دنیایی هست
زندگی هست
اما تو ای جوانک مراقب بال هایت باش
زندگی تو همین جاست
خوشبختی تو همین جاست
گفتم سنجاقک چه دانی از حال و احوال من
دل پریشان و بیمار من
من مدت هاست که بال هایم را به باد سپرده ام
در حسرتشان مانده ام
_نی نی،هرگز حسرت بال از دست رفته را مخور
که باز نخواهد گشت
جست و جوی جدیدی را آغاز کن
بال جدیدی پیدا کن
آری سنجاقک درست می گفت
که گذشته باز نخواهد گشت
و آینده در راه است
و این منم که گویم آینده ام کدام باشد
دیگر کسی از زوزه های آن گرگ نمی ترسید
او هم رام شده بود
گهگاهی از درد گرسنگی ناله می کرد
و به خرخر می افتاد
اما نصیب مرگ نمی شد
شاید موجود علفخواری که او را شیفته خود کرده بود نیز
این را حس می کرد
گرگ دیگر گرگ نبود
او هم گوسفندی دیگر به حساب می آمد
همه این را می گویند
چرا که "عشق" مجال کشتن به او نمیداد
همه این را می گویند ..
همیشه یا اونی هستی که همه رو دلداری میده
یا اونی که همه دلداریش میدن
دلم پره
پره پره پر
از دوستام
از نزدیکانم
از همه دنیا
و واقعا سخته کسی رو دلداری بدی وقتی دل خودت پره
از دوستات
از نزدیکانت
از همه دنیا
هر روز
از
دیوار
عبور می کنم
و با خودم
فکر می کنم
چه ساده بود!
و
گذشته را
به یاد
می آورم
که
هر روز
دیوار را
میدیدم
و خودم
را تسلیم
می کردم
بدون اینکه
بدانم
گذشتن از آن
چقدر ساده است!
چه خوب شد
که
تصمیم گرفتم
شانسم را
امتحان
کنم!
به قایقم گفتم
قایق کوچولوی من
غصه نخور
من سوراخ هاتو تعمیر می کنم
بازم دریا رو میبینی
او در جوابم گفت
درسته ...
بازم میبینمش
او با غرور منو نگاه می کنه و منتظر تحسین من میمونه
با نگاهی به عظمتش دوباره فریب می خورم
و با هیپنوتیزم چشمش عاشق می شوم
دوباره به سمت توفان میروم
و نابود می شوم ..
نگاهی به چشمان ناامیدش انداختم و گفتم
قایق کوچولوی من غصه نخور
خیلیا فریب چشمان دریا را می خورند
اما هر کسی برنمی گرده
قایق شجاع من ...
قایقکم آهی دردناک کشید و گفت
چه فایده که بازگشتم
فردا باز هم دریا را خواهم دید
و با اولین نگاه
دوباره عاشق نگاه دلبر او خواهم شد
و این چرخه ادامه دارد ...
دیگه خسته شدم
منم می خوام سنگی باشم
می خوام بشکونم نکه شکسته بشم
ولی یه چیزی ته دلم آروم پچ پچ میکنه
صبر داشته باش
بالاخره میاد
هنوز امیدی هست
امید به اون روزی که تموم بشه
این دوره ی سیاه
ساعت شنی برگرده
و دور تو شروع بشه
یک دور نیم ساعته ی دیگر
برای حکومت بر شهر دلم
بازسازی کوچه پس کوچه های آن
...
اما امان از تقلب های پی در پی
کوهسار های فروریخته
جنگل های سوخته
رودهای خشک شده
و ...
گل های پژمرده ی دل ...
میدویدم و می خندیدم
در سکوتی نایاب
با دوستی خیالی ...
در این حین گلی را بوییدم
و دویدم و خندیدم
گلک به من اخم کرد
چهره ای مرا از خواب بیدار کرد
چهره ای تار و مبهوت
به چهره نگریستم چهره ی یک دوست خیالی در رویای شبانه با نقاب خیانت ...
شکستم و ترمیم شدم
سوختم و آب شدم
و در آخر من اینجا هستم
در لانه ی لاشخور سیاه ...
ϰ-†нêmê§ |